بعضی وقتا یه چیزی از خدا میخوای
یه چیزی مثل یه معجزه
و بعد
هیچ اتفاقی نمیوفته
اتفاقی که بشه نشونش داد و بگی اهان اینه
این همون معجزه است
ولی یه چیزی عوض میشه
قلب ، روحت ، احساست
یه چیزی عوض میشه
که فقط خودت میفهمیش
این دقیقا همون معجزه است
...
من اونجا بودم
یه روز وسط مرداد ماه بود
غروب بود
هیچی نبود نه زمان نه مکان
پوچی محض
اونجا بود که من مردم
وسط مرداد ماه بود
خدای زیبای من
خدایی که هرجایی که بغض کردم قبل اینکه صداش کنم , شروع به نوازش من کرد
خداوند نوازشگر مهربان
خداوند زیبای محض
خدای بزرگ من
بینهایت هایی که تو خداوندگارشون هستی
تو
تنها خدای قابل ستایش
زیبا ترین مهربان عالم
و من
کوچک ترین ...
شکرت
به اندازه ی تمام تنهایی هایی که منو به یاد تو میندازه
شکرت
به اندازه ی بغض های فرو خورده ام
شکرت
شکرت که با تمام بی کسیم ؛ هنوز تو رو دارم
پرودگاری که برای بنده اش خیلی کافیه
خیلی شکرت
"اگه نمیترسیدی چه کاری رو انجام میدادی ؟!"
هرکسی طبق شرایط و روحیات خودش یه جوابی میده
ولی
من اگه نمیترسیدم خیلی کارهای بزرگی میتونستم انجام بدم
ترس خیلی وحشتناکه
ترس از اینده , ترس از اینکه بقیه درست بگن و تمام باورم یه خیال خام باشه
درهرصورت
ترجیح میدم در اینده با شکستی که از کار خودم به میخورم کلنجاربرم
تا اینکه تو بهشتی که بقیه برام میسازن , همش به این کر کنم که اگه ارزوهامو دنبال کرده بودم
خوشبخت میشدم و حالا فقط یه بدبختم !!!
من نمیخوام یه ترسو باشم
سخته ولی بالا سری برای بندش کافیه !!!
برای اولین بار وارد همون لحظه ای از زمان شدم که تمام عمر منتظرش بودم ...
چه ارامش غریبی داره
حوالی شهر دور
من اون جا بودم ، خیلی دور ، توی افق ، یه جای دست نیافتنی...
ولی چی شد که سر از اینجا درآوردم؟!
یادم نیست ، یه اتفاقی افتاد ! یه اتفاقی که یادم نمیاد
یه خاطره است ، یه خاطره ای که هیچ وقت اتفاق نیوفتاد ؛ یا شایدم هنوز اتفاق نیوفتاده !!!
ما روزای سختی داشتیم ، من و برادرم، اون دوسال ازم کوچیکتره و من واقعا دوسش دارم چون هیچ
خانواده ای جز اونو ندارم، من و اون سختیای زیادی کشیدیم تا الان ...
ولی اوج سختیامو از وقتی شروع شد که از پروشگاه فرار کردیم .
شب سردی بود خیلی سرد ، ماه ها وقت گذاشتیم تا بتونیم از اون جهنم فرار کنیم ، سرپرست اغلب
مارو ( من و برادرم رو ) از هم جدا میکرد . روزای سختی واسه برادرم بود ، اون همیشه عادت داشت
پیش من بخوابه ، چون از تاریکی میترسید .
اما از وقتی سرپرست اینو فهمید بیشتر پافشاری کرد که مارو از هم جدا کنن . اون معتقد بود اگه
خانواده ای بخوان اونو به فرزندی قبول کنن برای هردومون سخت میشه واسه همین از الان باید تمرین
میکردیم که از هم جدا بمونیم .
اما من واقعا نگران برادرم میشدم واسه همین نصفه شبا یواشکی میرفتم توی خوابگاه پسرا و بهش سر میزدم . گاهی هم گیر میوفتادم و به جز کتکایی که میخوردم و کسری غذا ، کارای بیشتری رو هم باید انجام میدادم . اما من دست بردار نبودم ، اونا باید منو درک میکردن . چرا دنیا انقدر ظالمه . از وقتی پا به این جهنم گذاشتیم همیشه به فکر مرگ بودم ولی با دیدن برادرم پشیمون میشدم چون اگه من میمردم احتمالا شرایط برای اون سخت تر میشد .
برای همین من باید سخت تر میشدم تا برادرم بتونه به من تکیه کنه . اون یه پسر نحیف بود و واقعا نیاز به مراقبت داشت . شرایط خوبی نبود . هیچ خانواده ای حاضر نبود سرپرستی من یا برادرم رو به عهده بگیره . و رفتار سرپست ها هم باما اصلا خوب نبود .
اسم من سوجینه ، کانگ سوجین ، الان هجده سالمه و از وقتی ده سالم بود توسط مادر عزیزم پرت
شدم توی پروشگاه ، البته به همراه برادر کوچیکترم سوبین ، سوبین دوسال از من کوچیکتره و بچه
فوق العاده ساکتیه ، گاهی انقدر ساکته که نگران میشم و ضربان قلب یا تنفسش رو چک میکنم که
مطمئن شم هنوز زندست .
پدرم رو یادم نمیاد ، ولی مادرم میگفت وقتی سوبین به دنیا اومد مارو ترک کرده ، اون موقع من فقط دو
سالم بود .
تا اونجایی که یادم میاد مادرم فقط به دنبال خوشگذرونی خودش با مردای متفاوت بود و اصلا توجهی
به ما نداشت . تا اینکه صاحب خونمون به مادرم نظر کرد و بهش گفت که اگه میخواد که با مادرم
ازدواج کنه مادرم باید از شر ما خلاص شه .
هه مادرم بی درنگ یه راه خوب پیدا کرد . انگار منتظر این لحظه بود .
مارو به دور ترین نقطه ممکن از خودش ، به یه پرورشگاه برد و گفت که مارو تو خیابون پیدا کرده
من واقعا نمیفهمیدم منظورش از این رفتارا چیه ولی میدونستم اگه حرف بزنمو بگم که داره دروغ میگه
، مادرم زندم نمیذاره .
پس سکوت کردم ، حداقل به خاطر برادرم ، چون میدونستم اگر مادرم شروع کنه به تنبیه من ، قطعا
برادرم رو بی نصیب نمیذاره .
پس ساکت موندمو اون بغض لعنتی رو با هزار زحمت قورت دادم .
واقعا نمیفهمم اگه یه عده بچه نمیخوام پس واسه چی بچه دار میشن ، فقط به خاطر لذت خودشون؟!
این بزرگترین ظلم نوع بشر به بچه ی خودشه که فقط واسه لذت خودش یه موجود رو به دنیا بیاره
بدون اینکه فکر کنه این بچه به چه چیز هایی احتیاج داره یا چه چیز هایی باید ازش دور بمونه ، البته
این بهترین حالته ، مادر من حداقل ترین حالت رو هم نداشت ، یعنی حتی حاضر به پذیرفتن بچه های
خودشم نبود .
یادم میاد اون شبی که مادرم منو برادرم رو تا دم در پروشگاه برد و بعد از صحبت با مسئول اونجا از
پشت سر دست روی شونه راست من گذاشت و من رو هل داد داخل ، همون موقع به خودم گفتم
سوجین به جهنم خوش اومدی و هیچ وقت جای اون فشار رو روی شونم فراموش نکردم ، مادرم با
دست خودش بچه هاش رو فرستاد جایی که مطمئن بود سخت ترین زندگی رو دارن ، گاهی فکر
میکردم که کاش مارو میکشت شاید اونجوری درد کمتری رو تحمل میکردیم .
واقعا متوجه نمیشم چطور یه سرپرست پرورشگاه دلش میاد یه بچه رو کتک بزنه ، بچه ای که عملا
هیچ چیزی برای از دست دادن نداره .
وقتی بچه های دیگه توی اتاق خواب قشنگشون داشن با اسباب بازی ها شون بازی میکردن یا تو
تخت گرم و نرمشون داشتن خواب های رویایی میدیدن ، من و برادر بیچارم به همراه بقیه بچه های
پروشگاه داشتیم طعم تلخ جای خواب سرد بی محبت پرورشگاه رو به هم راه غذاهای بد طعم اونجا
تحمل میکردیم .
من اگر خدا بودم اول از همه به بچه ها توجه میکردم ، اخه اونا هیچ گناهی ندارن و بی انصافیه موجود
کوچیک و بی ازاری مثل بچه ها سختی بکشن روزای خوبی نبود ، ولی من طاقتشو داشتم به خاطر
سوبین هم که شده بود تحمل میکردم .
خانم می ، سرپرست بی احساس و سنگ دل ما ، هیچ فرقی براش نداشت که ما زنده باشیم یا
مرده ولی باور کن من فکر میکردم همش همینه اما بعدا فهمیدم دنیا از خانم می سنگ دل تره
نمیخوام به خاطر بیارم که چه اتفاقاتی برام توی اون پرورشگاه لعنتی افتاد
ولی ...
کاش میشد افکارمو کنترل کنم
مسخرس همش همین بود ؟! همه زندگی ؟
من مثه مرده متحرک تمام عمر فقط تحمل کردم . چیزایی که واقعا نمیخواستم .
سوبین تنها دلیلی بود که نمیذاشت من از زندگی دست بکشم .
اما یه چیزی برام خیلی عجیبه ، هنوزم وقتی به غروب افتاب نگاه میکنم خاطراتی توی ذهنم مرور
میشه که هیچ وقت اتفاق نیوفتاده ، نمیدونم دقیقا چیه !" کجای راه رو اشتباه رفتم ؟" "چی شد که
به اینجا رسیدم ؟!" این سوالاتیه که همیشه بعد از دیدن غروب افتاب ناخوداگاه به ذهنم میاد ! ولی
من مطمئنم اون خاطره وجود داره ! شاید خاطره نباشه یعنی منظورم اینه شاید هنوز اتفاق نیوفتاده ...
یعنی میتونه اتفاق بیوفته ؟ اصلا اون لعنتی چیه که داره تمام روحمو میگیره ؟
گاهی احساس میکنم یه نفر پشت سرم ایستاده و داره بهم کمک میکنه ولی باور کن هیچ کس
نیست با این حال حتی حسش هم قشنگه ، اینکه حس کنی یه نفر هست که تمام توجهش به تو
هست ، حتی اگه اون ادم واقعا وجود نداشته باشه ...
اصلا شاید اون یه ادم نباشه ، هان؟ ممکنه یه روح باشه ؟
یه روح ؟... اره شاید یه روحه ، همه روح ها که بد نیستن !
بعضیاشون ممکنه به ادم کمک کنن ولی شاید من توی اون شرایط بیشتر از هر ادم دیگه ای نیاز به
کمک داشتم و دارم ...
روح! مرسی که هستی ...
پایان قسمت اول
سلام
از این به بعد میخوام یه داستان اپ کنم
امیدوارم خوشتون بیاد
نظر بذارید
از قانون خلاء استفاده کردین ؟!
چیارو از ذهنتون دور ریختین ؟
و من همچنان دارم دنبال یه شغل اینترنتی میگردم
باید واسه کره رفتنم پول جمع کنم ولی خانواده حتی نمیذارن بیرون کار کنم , مثلا میخوان سنگ بندازن جلو پام
ولی من به تلاشم ادامه میدم
دارم اچ تی ام ال 5 میخونم ، بعدشم میرم سراغ اندروید
من که بالاخره ثروت مند میشم
خود کائناتم اینو میدونه
قانون خلاء : ینی بیای چیزایی روکه بدردت نمیخوره بندازی دور تا برای چیزایی که نیاز داری جا باز کنی
مثه اتاق ، چیزایی که نیاز نداری و زباله هستنو بنداز دور تا واسه چیزایی که احتیاج داری جا باز کنی
حالا واسه فکرتم همین کارو کن ، فکرای بدرد نخور رو بنداز دور تا واسه فکرای خوب جا باز کنی
چه چیزی تو ذهنت زباله است ؟
برای من "ترس " بزرگترین زباله است
انداختمش دور
دیگه بهش نیازی نداشتم
الان جاش رو با شجاعت پر کردم
( البته میدونید که " شجاعت بی موقع عین حماقته" ، من احمق نیستم ولی واسه رسیدن به اون چیزی که میخوام شجاع ام و از تموم نمیشه ها و نمیتونی ها رد میشم )
همه چی هست ! هیچ کمبودی نیست ! همه چی فراهمه ! اگه بخوای!
پس چرا پیشرفت نمیکنی ؟!!!
چاشنی پیشرفت چیه؟!
اخرش چی؟ باید موفق شد! این تنها حالت ممکنه ! باور کن ! حالا یا دیر یا زود !
دو سه هفته پیش گیتار خریدم ولی کلاسشو نمیرم میخوام تو خونه یاد بگیرم ...
خیلی دلم میخواد یه کار پیدا کنم یکم پول در بیارم ... هرچقدرم که پولش کم باشه ولی اگه تو خونه بتونم انجامش بدم راضیم ...
الان یه ساله که بد فرم حس تنهایی میکنم هرچی هم دورم شلوغ تر میشه بیشتر حسش میکنم ...
موتورم روشن نمیشه ... خدایا تو یه استارت بزن بلکه روشن شه
داغونم در حد اسفالتای ترک خورده ی کف خیابون !!!
باید یه راهی برای فراراز این زندان وجود داشته باشه
همینجوری که خیلی بی مزس
یه خروار کاردارم
ولی نمیدونم از کجا شرو کنم
عجب حال نحصیه
دارم سعی میکنم PHP وSQL یادبگیرم ولی بدون معلم و کلاس خیلی سخته من حتی نمیدونم از چه منبعی استفاده کنم ! دارم دنبال یه برنامه میگردم که کد هایی که مینویسمو بتونم درستیشو باش چک کنم
اگه میتونید کمکم کنید لطفا یه برنامه یا یه منبع خوب بم معرفی کنید پلیززززززززززززززز
الان 1 ماهه که بابام بیمارستان بستریه و دکترا حتی نمیدونن مشکلش چیه , چن شب پیش مرخصش کردن ولی امشب دوباره رفت بیمارستان از بس حالش بد بود ! فکر اینکه براش اتفاق بدی بیوفته داره دیوونم میکنه !
اولین باری که عاشق شدم
عاشق کیانو ریوز بازیگر لبنانی -امریکایی شدم
دومین بار سامی یوسف
ولی این خیلی عمیق نبود
سومین بار یا به عبارت جدی تر دومین بار
عاشق رضایا شدم
الان با اینکه واقعا بهش علاقه داشتم کلا فراموشش کردم
تو زندگیم به خودم یاد دادم که خیلی وابسته کسی نشم
چون به جز بی عزت کردن خودم چیزی نسیبم نمیشه
همینکه میتونم با خودم تنها باشم و حداقل رویاهامو داشته باشم واسم بسه
تازگیا از استاد معادلاتمون خوشم اومده
به طرز عجیبی نگرانشم
نمیدونم چرا ولی نگرانشم
فک کنم هم سن بابام باشه شایدم وچیک تر
خیلی هیکلش بزرگه
تقریبا سه برابر منه
من کلا به وصال فک نمیکنم ولی خیلی نگرانشم
اصن نمیدونم زن داره یا هنوز مجرده
به من چه
من فقط امیدوارم زندگی خوبی داشته باشه
کلا فقط به مرد توزنگیمه که من به عنوان معشوقه بهش نگاه میکنم
اونم یه شخصیت خیالی تو ذهنمه
بعضی وقتا خیلی داغون میشم
دست خودم نیس یهو غمگین میشم
همه ک میکنن خیلی شادم بعضیاهم میگن دیوونم
بعضیاهم معتقدن کودک درونم خیلی فعاله
ولی واقعا نمیدونن چه اتیشی تو دلمه
چه اتیشی ؟!!!!
بعضی وقتا یه سری تصاویر از جلو چشمم میگذره
یه سری تصویر مات و مبهم
انگار یکی داره صدام میکنه
یه تیکه از پازل زندگیم کمه
یه تیکه از گذشته من نیس
چه چیزی یا یه کسی رو باید پیدا کنم
من فقط منتظر یه معجزه ام !
تفاخر
تنهایی غریبیست
و ظلمت بی کران
اوای سکوت
همه جا سکنی دارد
همه میخواهند بگویند که درد دارند
و خسته اند
فازی سنگین ، توهم درهم و برهم ذهن تحقیر شده را صیقل میدهد
ذهن کوچک شمرده شده
ذهن اسیب دیده
ذهن تحقیر شده
ذهن متوهم
خدا را شاهد بی کسی هاشان میگیرند
که مبادا فکر کنی انان از تو شاد ترند
وچه بی رحمانه وقتی ذهن تنهایت در خلسه است
میتازند و می ربایند و
باز خدا را شاهد بی کسی هاشان میگیرند
که مبادا فکر کنی انان از تو شاد ترند
میبازند و نمیسازند
میگویند اما برای خود نمیخواهند
چه کودکانه و شیرین نگاه ذهن تنهایت را به دست انان دوخته ای
تحقیر میکنند چون حقیرشده اند
ذهن پوچ متوهمشان حقیرشان کرد
اینان همان بادیه نشینان نقاب برچهره اند که
به دروغ ایمان اوردند و در دل جز حقارت هیچ ندارند
ببین و کورباش
بشنو و کر باش
بگو و لال باش
بشین و عروج کن
لحظه های نابی که روح عاشق را به روشنی ارامش دعوت کرد
عروج کن
عروج کن از تمام نمیشود ها نمیتوانم ها
عروج کن باور پوچ مردم خاکستری را به سخره بگیر
عروج کن ارام بگیر
اسمان شب پرشده ازستارگانی که منتظر عروج تو اند
تو حتی اگر ستاره ی ناب استجابت را هم در دست داشته باشی
انان تو را با معیار ترس خود میسنجند
انان میترسند
انسان که بترسد عصبی میشود و بی عقل
طغیان میکند به عروجت
عربده می زند بر سر ذهن تنهایت
ذهن حقیر شده اش کم اورده
ذهن حقیر شده
عروج کن
سلام مجدد
خوفین ؟ خدا رو شکر که خوفین ولی من اصلا خوف نیستم
چون بابام مریض شده ترخدا براش دعا کنید زودتر خوب شه
تو این چن وقته هیچی نخوندم اصن نمیدونم چرا زندگیم منظم نمیشه خیلی کسل کننده است روزام یه دوست پایه هم ندارم
میدونید دوست پایه باعث پیشرفت ادم میشه
اصن مهم نیس اون ادم پایه با ادم چه نسبتی داره
دوسته یا همسایه یا همکلاسی یا جزئی از اعضای خانواده ی ادم
فرقی نداره اگه کسی رو داشته باشی که موقت باشه ودرکت کنه و بات پیش بیاد خیلی پیشرفت میکنی خیلییییی
حالا از این حرفا گذشته
دارم دنبال یه شغل خونگی میگردم ولی هیچی پیدا نمیکنم
دعا کنید هم بابام زودتر خوب شه هم خودم یه ذره از بی حوصلگی دربیام هم یه شغل خوب پیدا کنم
مرسی که برام دعا میکنید
امروز اولین روز این ترمه
کاش زودتر تموم شه
دیگه نه حال کلاس اومدنو دارم نه حوصلشو
باید وقتی رفتم خونه حتما حتما حتما هم زبان کره ای بخونم هم زبان انگلیسی
فردا باید بریم سر کلاس عرررررررررررررررررررر
دوباره ترم جدید شرو شد عررررررررررررررررررر
من نوموخوام برم عررررررررررررررررررررر
با اینکه امروز تعطیلیمه ولی زود بیدار شدم حدودای ساعت 7
20 دیقه ورزشیدم
نیم ساعت هم زبان کره ای خوندم
برای امروز برنامه داشتم که زبان کره ای , زبان انگلیسی و جاوا اسکریپت بخونم
ولی الان خیلی بی حوصله ام
هر کاری هم میکنم حوصلم نمیاد !!!
خیلی وقته به ای نتیجه رسیدم که مشکل من بی حوصلگیه نه تنبلی
باید هرجور شده یه راهی واسه حل این مشکل پیدا کنم
از این به بعد تا اونجا که بتونم برنامه ی روزانمو میذارم تو وب
شاید باعث شه کسی امید بگیره و با من همراه شه
" فاتح شب های تاریک روشنی قلب منه "
تصمیمو گرفتم هرجور شده میخوام به هدفم برسم
میدونم خیلی بیشتر از اینکه الان هست مسخره میشم
میدونم خیلی بیشتر اذیت میشم
میدونم خیلی جاها ممکنه کم بیارم
اما
ناامید نمیشم
خدا با همه ی عظمتش از بنده اش که خیلی کوچیک و ناتوانه ناامید نشد
این خیلی خنده داره که من ناامید شم
تا خدا هست من هم ادامه میدم
میخوام من هم وارد چالش بشم
میخوام هر جور شده تو این چالش اول بشم
"چالش ادامه دادن "
ساعت ششو نیم صبح امروز !
از دیشب تا الان فقط دارم به این فک میکنم که کاش میشد زمان برگرده به تابستون شش سالگیمو واسه همیشه همون جا متوقف شه تا من بتونم یه دل سیر با خرسی و میمونی و پخ پخ و نعنا و ارژنگ و بقیه ی عروسکام تو شهر عروسکی که تو کمدم درست کرده بودم بازی کنم !
هییییی چقد زود گذشت ! عجب ارامشی داشت اون خونه ! شکر ، ناراضی نیستم ولی کاش زندگی یکم فقط یکم بامون مدارا میکرد !
خیلی دلم برا خرسی تنگ شده خیلییییی
چقدر شبا بی رحمن ! تمام روزو خوب سپری میکنیم و اخرش ، بازم شکنجه گاه شب !
اینکه چقدر ادم شادی هستی چقدر منطقی هستی چقدر مهربونی یا هر چیز دیگه فرقی نداره اخرش گذر پوست به دباغ خونه میوفته ، و اونجاست که ادم واقعا میفهمه ادما خیلی تنهان !
این تنهایی با هیچ فرمول یا منطقی حل نمیشه!
خشت به اب زدنه!
دلم گرفته از ادمایی که یه عمره دارن با من زندگی میکنن ولی هنوز انقد کوته فکرن که منو همن جور که هستم نمیخوان ، منو اونجور که خودشون دوست دارن میخوان !
یه عمر تحقیرو توهین و تحمل کردم ، که حالا بعد این همه وقت همونایی که زندگی رو برام جهنم کردن بگن "تو همیشه مارو کم می دیدی"
ینی اصن یه مسخره بازییه هااااااااااااا!
حالا دیگه رو همشون سنگ گذاشتم دیگه همشون برن بمیرن!
اشکالی نداره تازه اول جوونیمه میخوام به ارزوهای خودم برسم ، انقد وقتمو صرف عوضیایی که خودشونو قدیسه میدونستن و خودشونم میدونن که از سگ پست ترن کردم که هیچی از نوجونیم نفهمیدم من به خاطر اونا حتی از بچگیامم متنفر شدم!
بدترین قسمتش این بود که تو تمام این مدت نزدیکترین شخص به من نه تنها نفهمید حتی الانم نمیخواد واقعیتارو بپذیره ! درک کنه که من ، منم هرجوری که هستم ! محض رضای خدا ! کل عمرمو نقش بازی کردم ! واقعا خستم !
بهار امروز واقعا دیگه نمیدونه کیه ! واقعا دیگه نمیخواد ادامه بده ! واقعا خسته !
کاش همه چی تموم میشد !
کل احساساتمو از دست دادم با اینکه تاحالا به کسی دل نبسته ام !
شاید اگه کسی بود که میشد عاشقش شم وضع بهتر میشد ولی خب من اونموقه بچه بودم و تو عالم بچگی عشق تقریبا بی معناست ، کاش زمان به عقب برمیگشت تا یه جور دیگه زندگی کنم یا حداقل زودتر تموم میشد چون دیگه واقعا حوصله زندگی ندارم!
مسخرس حتی یه نفر ، حداقل یه نفر کنارم نیست که منو همینطور که هستم بپذیره !
همه میگن خانواده مارو درک نمیکنه ولی دوستامون درکمون میکنن ولی در مورد من برعکس دوستام بدتر از خانوادم!
کاش میشد زودتر برم! البته میدونم اوضاع اونطرف هم چنگی به دل نمیزنه ولی هرچی باشه بهتر از اینجاییه که الان هستم ! حداقل میتونم اونجا یکم واسه خودم باشم یگم خود واقعیم باشم بدون نقش بازی کردنای الکی خدارو چه دیدی یه وخ زدو انجا ازدواجم کردم ، منم مشتاقققققققققق هخخخخخخخخخخخخخ
شبتون آسمونی
هی میگه صبر کن بالاخره یه روزی یه جایی یه کسی ... خو اخه یکی نیس بگه این روزای که بنده دارم با صبر و حوصله میگذرونمو ، میگن جوونی ! خبرش دیگه هم بر نمیگرده ! اون یه کسی که قرار یه روزی یه جایی بیاد بعد مثلا ارزوهامو براورده کنه ( ولی فل واقع قراره رو سرم هوار شه ) رو میخوام صد سال سیا نیاد الان که نیازش دارم کدوم قبرستونیه که من بخوام منتظر شم ببینم اون جونم مرگ شده کی میاد !
پس به سلامتی خودمو تنهایی و ارزوهای بزرگم !
باز جای شکرش باقیه که حداقل میشه تصور کرد ! یه لحظه فک کن رویاهامونم محدوده داشت ! مثلا میگفتن هر کی به اندازه ی درامدش حق فکر داره یا مثلا دخترا حق ندارن فکر بد کنن ( هخخخ)
یا مثلا میگفتن حق نداری اون که حتی خودشم خبر نداره عاشقشیو تو رویاهات داری با اون زندگی می کنی بگن اون که همه هستیته رو حتی تو رویاهاتم نیتونی بغل بگیریو یه دل سیر گریه کنی !
اما خب خدارو شکر میشه بی حد و مرز تصور کرد !
مثلا من الان تو خیابونای سئول دارم با معشوقم قدم میزنم و شیرکاکائو میخورم ! آخ ! ببخشید افتادم تو چاله ! میدونی تصوراتم یکم عمیق بود ! هخخخخخ
واقعا دلم میخوام بهت بگم رویات هرچی که هست ، ولش نکن ! اگه هیچ راهی واسه ریدن بهش وجود نداره پس یکی بساز هر چقدرم که سخت باشه ! تو اگه واقعا عاشق هدفت باشی نباید دست از تلاش برداری ! حتی اگه احتمال رسیدن بهش یک در میلیارد باشه ! بازم تلاش کن بازم ! همه مثل همیم همه یه رویایی تو سرمون هس ! اما فقط یه عده به خواسته هاشون میرسن ! اونایی که هیچوقت دست از تلاش بر نمیدارن !
زنده باد رویاهام !
یه وقتایی هس که ادم از شدت درد دیگه درد نداره ! گاهی این اتفاق واسه قلبه ادم میوفته ! یکی میگفت ناراحته که معشوقش رفته ! یکی میگفت خوشحاله که معشوقش اومده ولی من میگم
" دست من حتی به مرز سایه ی تو نرسیده چه کسی این همه دیوار میون منو تو چیده "
پیدا کردن کسی که وقتی نیازش داری به جای جووووووووووون بگه جانم به جای حرفای خاک برسری و ژستای غیرتی بازی دروغیو اینا یه اغوش گرم داشته باشه که برات به وسعت بهشت شیرین و دلچسب باشه ، مثه خلق یه معجزه میمونه !
خدایا تو که کمت نمیاد یکی یه دونه از این معجزه خوجملا رو نصیب همه بفرما الهی امین ! البته خدایا خودت که میدونی زندگی خرج داره ! درجریانی که ! قربونت پولدارم باشه وسایل ایاب و ذهابم داشته باشه هی نخواد پیاده بره و بیاد بد بخت تازه مارم کول کنه ، خوشگل باشه خیلی مهمه طرف خوشگل باشه هخخخخخخخخخخخخخ
ولی خودمونیم از شوخی گذشته ، خدا یه یار مهربون و وفادار نصیب همه کنه ، زمونه یه طوری شده همه تو قلبمون تنهاییم ولی شاید در روز با صد نفر سرو کله میزنیم ! اما اخرش با این شب های لعنتی نمیشه کنار اومد ، شبایی که جون میکنن تا صب شن با اینکه نه کسی اومده نه رفته اما خیلی از قلبا شکسته چون اصلا نبوده !
عرضم به خدمتتون که مرده شور ببرن این شرایطو که انقد داغونه ! محض رضای خدا کی قراره ماهم مثه بقیه اوضامون رو به راه شه ! دیدی بعضیا هیچی ندارنا ولی ذاتا ملت دنبالشونن ! ولی بعضیام مثه ما ! یجا نوشته بود فقط کافیه نت قط شه تا بفهمیم چقد تنهاییم ! من که هنو نت قط نشده کاملا به این مسئله واقفم !!!!
یه شباییم هست که نمیگذره لامصب ، شادترین فرد عالمم که باشی تو این لحظه فقط یه پشتی میتونه ارومت کنه ، نه برای اینکه بخوابیو خودتو به مردن بزنیا ... نه ! برای اینکه فقط پشتیته که متونه محرم اسرات باشه و بیشتره بقیه درکت کنه ! فقط پشتیته که های های زار زدناتو میبینه ولی غرورت رو نمیشکونه فقط پشتیته که همیشه هست فقطم مال توه همیشه هم اماده است تا سر رو سینش بذاریو تمام ازادیای نداشتتو فریاد بزنی ! واسه ادمای تنهایی مثل من پشتی تنها قهرمان فاتح این شبای لعنتیه!!!
باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه، در سکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، هاله ای از عشق و نفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوفت، روی دوش آدمیت، ..........میخورد بر بام خانه.............. خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران! گردش یکروز دیرین.... پس چه شد دیگر کجا رفت؟؟............ خاطرات خوب وشیرین؟؟؟
ینی قشنگ هدفا یکیه اما تو راحتتر میرسی من سخت تر! فرق من و تو چیه ؟
تو من نیستی !
منم تو نیستم!
پس دلیلی نداره سرنوشت های یکسانی داشته باشیم !
در کتابی خواندم و به چشم دیدم جاهلیت مدرن را . گویند ان زمان که محمد (ص) به پیامبری رسالت داده شد با سه اختناق در خانه اش رو به رو بود جاهلیت در عظمت زن که در برابر ان خدیجه (س ) را بزرگداشت ، جاهلیت در عقل و سن که در برابر ان علی (ع) را بزرگداشت و جاهلیت در آزادگی انسان ها که در برابر ان زید بن حارث را بزرگداشت .
آهای مردان مدعی عقل و بینش به منه بگویید کدام جاهلیت در زمان ما رواج ندارد .
در کتاب خدا مکتوب است که بزرگترین جاهلیت هارا در ادیان پیشوایان ان ایجاد کردند کجای این کتاب نوشته بود دین اسلام از این قاعده مستثناست ؟!
من به جهنم خدا برای شما بیشتر از بهشتش برای خودم امیدوارم .
دعا کنید پل صراط را چینی ها نساخته باشند وگرنه با این حجمه گناه همه ی شما مردان تباهید .
دیگر خسته شده است چشمانم از انتظار روزی که انسانیت راغ درک کنی ! از درگاه پروردگارم ناامید نخواهم شد اما امید بستن به تو مضحک است . ان قدر ازرده خاطر شدم که هرگز خوبی های ذاتت را در هرکجای دنیا که باشی باور نخواهم کرد .
ام اگر همت کنی . اگر انسانیت را از بر کنی . اگر اغوش باز کنی بر تمام وقار ها و استواری ها! اگر ...
من به خوبی های تو اعتقادی ولی خداوندگارمن معجزه می کند در میان تمام فراموشی هایت !حرف هایم عاشقانه نیست فهم عشق از سوی تو عجیب است . صحبت هایم خواهرانه است !برادر خطابت نمی کنم تو برای من بیگانه !
اما می شود چون او هست کمی با مهر برایت گفت !شاید هرگز نفهمی اما من با نیکی برایت گفتم " برای خودت شخصیت قائل باش"
اتشی روشن شد و تمام جنگل را فرا گرفت هرچه کردند نشد اتش را خاموش کنند خود اتشی به پا کردند!اتش که به خاکستر رسید خاموش شد!ذات تو را می گوییم ! اتشی بودی ویرانگر خدا از ذات خودت اتش فرستاد تا خاموشت کند!یادت هست که می گفتند از ماست که بر ماست ؟! تو بد بودی و خدا تو را با خودت رام کرد ! پس نبود نبی زن را دال بر ضعف ذات من ندان !!!
من به اندازه ی تو بی وجود نبودم !نبی برای تو امده بود اما من راه را بهتر شناختم !نیکان همیشه اینگونه اند !برای تو امده بود، من مهربان تر شدم !تو مشغول بلعیدن بودی و من به تعالی رسیدم !اری؛ تو مانند وحشی ها بلعیدی تمام حق مرا بلعیدی!وجودم را چه خوب چه بد بازیچه ی افکارت ناپاکت کردی ! مهم نیست... این مهم نیست ها تمام دنیای مرا پوشانده !می گویم مهم نیست که نکند احساسم به نبودن خدا شک کند !با تو بودن از اتش خدا بی وجدان تر است !نباش تا دنیایم زیبا شود !!!!!
همه ی شهر مهیاست مبادا که تو را
آتشِ معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مردِ بدنام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را
تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را
علیرضا آذر
صبح که می شود !با یک نفس تازگی اغاز می کنم !امروز روز من است !سرمای شیرین طلوع تمام وسعت قلبم را تا غروب گرم می کند !امروز مال من است ! مهم نیست اگر عده ای گستاخند و عده ای دیگر منتظر تا من هم مانند روز های خودشان تکراری شوم !اما نه ، من منم، با تمام کوچکیم باز هم منم ! با یک گل بهار نمی شود اما من قد وجود خودم وجود دارم ! پس فریاد می زنم ...
تا در همه اسمان بپیچد من تا ابد من می مانم !چهره عوض نخواهم کرد تا هم رنگ نا مردان ظاهر الصلاح شود !ذات عوض نخواهم کرد که ملعبه دست بی کاران ! من زنم!با تمام ظرافت هایم !ناز چشمانم برای فتح شب کافیست !
اینجا در سرزمین من همه بیمارند همه دچار افسردگی های مفرطند !پسر ها حقارت هایشان را با گستاخی به رخ دختران می کشند و دختران ظرافت هایشان را با اشک تقویت می کنند !باز هم رویت می شود بگویی هیچ کس تنها نیست ؟!ذات مرا جزء کدام تیره حساب می کنی که تنهایی شب هایمان را نمی بینی ؟!
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نارنیا سرزمین من و آدرس piscessky.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |