یه خروار کاردارم

ولی نمیدونم از کجا شرو کنم

عجب حال نحصیه



تاريخ : دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, | 18:37 | نويسنده : بهار |

دارم سعی میکنم PHP وSQL یادبگیرم ولی بدون معلم و کلاس خیلی سخته من حتی نمیدونم از چه منبعی استفاده کنم ! دارم دنبال یه برنامه میگردم که کد هایی که مینویسمو بتونم درستیشو باش چک کنم

اگه میتونید کمکم کنید لطفا یه برنامه یا یه منبع خوب بم معرفی کنید پلیززززززززززززززز

 



تاريخ : جمعه 21 اسفند 1394برچسب:, | 11:53 | نويسنده : بهار |

الان 1 ماهه که بابام بیمارستان بستریه و دکترا حتی نمیدونن مشکلش چیه , چن شب پیش مرخصش کردن ولی امشب دوباره رفت بیمارستان از بس حالش بد بود ! فکر اینکه براش اتفاق بدی بیوفته داره دیوونم میکنه !



تاريخ : چهار شنبه 19 اسفند 1394برچسب:, | 20:18 | نويسنده : بهار |

اولین باری که عاشق شدم

عاشق کیانو ریوز بازیگر لبنانی -امریکایی شدم 

دومین بار سامی یوسف 

ولی این خیلی عمیق نبود 

سومین بار یا به عبارت جدی تر دومین بار 

عاشق رضایا شدم 

الان با اینکه واقعا بهش علاقه داشتم کلا فراموشش کردم 

تو زندگیم به خودم یاد دادم که خیلی وابسته کسی نشم 

چون به جز بی عزت کردن خودم چیزی نسیبم نمیشه 

همینکه میتونم با خودم تنها باشم و حداقل رویاهامو داشته باشم واسم بسه 

تازگیا از استاد معادلاتمون خوشم اومده 

به طرز عجیبی نگرانشم 

نمیدونم چرا ولی نگرانشم 

فک کنم هم سن بابام باشه شایدم وچیک تر

خیلی هیکلش بزرگه 

تقریبا سه برابر منه 

من کلا به وصال فک نمیکنم ولی خیلی نگرانشم 

اصن نمیدونم زن داره یا هنوز مجرده 

به من چه 

من فقط امیدوارم زندگی خوبی داشته باشه 

کلا فقط به مرد توزنگیمه که من به عنوان معشوقه بهش نگاه میکنم 

اونم یه شخصیت خیالی تو ذهنمه 

بعضی وقتا خیلی داغون میشم 

دست خودم نیس یهو غمگین میشم 

همه ک میکنن خیلی شادم بعضیاهم میگن دیوونم 

بعضیاهم معتقدن کودک درونم خیلی فعاله 

ولی واقعا نمیدونن چه اتیشی تو دلمه 

چه اتیشی ؟!!!!

بعضی وقتا یه سری تصاویر از جلو چشمم میگذره 

یه سری تصویر مات و مبهم 

انگار یکی داره صدام میکنه 

یه تیکه از پازل زندگیم کمه 

یه تیکه از گذشته من نیس 

چه چیزی یا یه کسی رو باید پیدا کنم 

من فقط منتظر یه معجزه ام ! 

 



تاريخ : چهار شنبه 12 اسفند 1394برچسب:, | 22:9 | نويسنده : بهار |

تفاخر

تنهایی غریبیست

و ظلمت بی کران

اوای سکوت

همه جا سکنی دارد

همه میخواهند بگویند که درد دارند

و خسته اند

فازی سنگین ، توهم درهم و برهم ذهن تحقیر شده را صیقل میدهد

ذهن کوچک شمرده شده

ذهن اسیب دیده

ذهن تحقیر شده

ذهن متوهم

خدا را شاهد بی کسی هاشان میگیرند

که مبادا فکر کنی انان از تو شاد ترند

وچه بی رحمانه وقتی ذهن تنهایت در خلسه است

میتازند و می ربایند و

باز خدا را شاهد بی کسی هاشان میگیرند

که مبادا فکر کنی انان از تو شاد ترند

میبازند و نمیسازند

میگویند اما برای خود نمیخواهند

چه کودکانه و شیرین نگاه ذهن تنهایت را به دست انان دوخته ای

تحقیر میکنند چون حقیرشده اند

ذهن پوچ متوهمشان حقیرشان کرد

اینان همان بادیه نشینان نقاب برچهره اند که

به دروغ ایمان اوردند و در دل جز حقارت هیچ ندارند

ببین و کورباش

بشنو و کر باش

بگو و لال باش

بشین و عروج کن

لحظه های نابی که  روح عاشق را به روشنی ارامش دعوت کرد

عروج کن

عروج کن از تمام نمیشود ها نمیتوانم ها

عروج کن باور پوچ مردم خاکستری را به سخره بگیر

عروج کن ارام بگیر

اسمان شب پرشده ازستارگانی که منتظر عروج تو اند

تو حتی اگر ستاره ی ناب استجابت را هم در دست داشته باشی

انان تو را با معیار ترس خود میسنجند

انان میترسند

انسان که بترسد عصبی میشود و بی عقل

طغیان میکند به عروجت

عربده می زند بر سر ذهن تنهایت

ذهن حقیر شده اش کم اورده

ذهن حقیر شده

عروج کن



تاريخ : شنبه 1 اسفند 1394برچسب:, | 12:31 | نويسنده : بهار |